امشب شب خوبی بود. چون میخواستیم خوش باشیم. خیلی چیزها دست به دست هم دادند که شاید این خوب بودم را از امشبمون حذف کنند اما نتونستن. امشب یه کار بد هم کردم اون هم این بود که نتونستم سر قولم بمونم. سر قولی که دیروز به خودم دادم. البته اگر این حرف به عنوان توجیه محسوب نشه من واقعا مقصر نبودم. اون چیزی که نباید، خودش اومد سمت من و تقصیر من در این بود که نتوانستم کنار بیام.
امشب شب خوبی بود. چون چند تا چیز جدید یاد گرفتم و چند تا از چیزهایی که در صحتش شک داشتم بهم ثابت شد. حس خوبیه وقتی چیز جدیدی به آموختههات اضافه بشه. در اینکه آدمها طول بازه تغیراتشون زیاده شکی نیست. اصلا چه معلوم که طرز فکر فرداشب من، همین مطلب را نقض نکنه؟ ممکن هم هست یه عمر کسی را با یه تم و لباس شخصیتی خاصی ببینی و بشناسی بعد تویه یه برخورد یه چیزه دیگهای بشه. یه برخورد که میتونه یه ثانیه طول بکشه یا ده سال و یا حتی تا آخر عمر اون یک نفر... این به این معنی نیست که حتما باید یک نفر بد باشه و بعد از اون برخورد بشه آدم خوبهی قصه! بعضی وقتها پیش میاد که کسی همیشه خوب بوده و یه دفعه حرکتی از او سر میزنه که اصلا نمیشه ازش انتظار داشت! میگم، آدمها خیلی متنوعاند... عوض شدن را خیلی خوب بلدند. در عوض خیلی هم حافظههاشون خوب کار میکنه. فقط کافیه یه اشتباه ازت ببینن، دیگه فراموش شدن اون اشتباه با کرام الکاتبینه...
امشب شب خوبی بود. خیلی خوبه که توی یه مطلب این همه از واژهی خوب استفاده کردم. سرچشمهی همهی خوبیها خداست. وقتی توی روز کاری میکنیم که آخر شب به این فکر میکنیم که امروز روز خوبی بود. البته نه اینکه کلی گند بزنیم و آخرشب لفظی بیایم فقط واسه اینکه چیزی گفته باشیم. نه! وقتی را میگم که از ته ته دلمون یه چیزی، یه حسی میگه امروز چه روز خوبی بود... این روزها روزهایی هستند که خیلی به خدا نزدیک میشیم. انقدر نزدیک که صحبتهامون، لحظهها، خندهها، کارها، دوستیها و همه چیزمون بوی خدا را به خودش میگیره. وقتی آخر شب میگیم امشب خیلی خوب بود٬ شک نکنید که این خوبی از خدا سرچشمه گرفته.
خدایا شکرت. شکر که خانوادهام را شادمان دیدم. شکر که همهی روز را با ما بودی. امروز روزمون بوی تو را میداد. خدایا شکرت که هوامونو داشتی. دوست دارم.