الا یا ایها الساقى! ز مـــى پُر ســــاز جامم را
که از جـــانم فــــرو ریزد، هواى ننگ و ناممرا
از آن مى ریز در جـــامم کــه جانم را فنا سازد
برون سازد ز هستى، هسته نیرنگ و دامم را
از آن مى ده که جانم را ز قید خود رها سازد
به خود گیـــرد زمـــــامم را، فرو ریزد مقامم را
از آن مى ده کــه در خلوتگـــــه رندان بیحرمت
به هم کــوبد سجودم را، به هم ریزد قیامم را
نبـــــودى در حـــریمِ قدسِ گلــــرویان میخــانه
که از هـــر روزنـــى آیم، گلى گیرد لجامم را
روم در جـــرگه پیران از خــــــود بى خبر، شاید
برون ســـازند از جــانم، به مى افکار خامم را
تـــو اى پیــــک سبکباران دریــــاى عدم، از من
به دریادارِ آن وادى، رســـان مدح و سلامم را
به ســـاغر ختم کردم این عدم اندر عدم نامه
به پیرِ صومعه بــــرگو: ببین حُسن ختــامم را
دیوان حضرت امام خمینی (ره)
[منبع] این شعر دیوان اشعار است و همچنین میتوان در کتابخانهی اینترنتی تبیان آن را مطالعه کرد!