شخصی‌های من!

افشین زارعی | روز یا گاه‌نوشته‌ها، شعر‌های مورد علاقه و شخصی‌های من!

شخصی‌های من!

افشین زارعی | روز یا گاه‌نوشته‌ها، شعر‌های مورد علاقه و شخصی‌های من!

شخصی‌های من!
پیام های کوتاه
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۲ , ۲۲:۴۵
    ashegh!
  • ۷ ارديبهشت ۹۲ , ۰۰:۵۷
    لیمو

۹ مطلب با موضوع «چند خط از بزرگان :: چند خط از سید علی صالحی» ثبت شده است

فقط خوب است کمی برهنه در باران،هَوَس کنیم، کودک شویم
بوی گُل و ستاره و بوسه بشنویم،
و بعد، یک لحظه
به چیزهای عزیزِ همین زندگی بیندیشیم.
سیدعلی صالحی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۱۶
افشین زارعی

به گمانم باید

برای آرامش مادرم

دعای گریه و گیسوبران باران را به یاد آورم

دلم می خواست بهتر از اینی که هست سخن می گفتم

وقتی که دور از همگان

بخواهی خواب عزیزت را برای آینه تعبیر کنی

معلوم است که سکوت علامت آرامش نیست .

آسوده باش، حالم خوب است

فقط در حیرتم

که از چه هوای رفتن به جایی دور

هی دل بیقرارم را پی آن پرنده می خواند

به خدا من کاری نکرده ام

فقط لای نامه هایی به ری را

گلبرگ تازه ای کنار می بوسمت جا نهاده و

بسیار گریسته ام

چرا از اینکه به رویای آن پرندهء خاموش

خبر از باغات آینه آورده ام ، سرزنشم می کنید ؟!

خب به فرض که در خواب این چراغ هم گریه ام گرفت

باید بروید تمام این دامنه را تا نمی دانم آن کجا

پر از سایه سار حرف و حدیث کنید ؟

یعنی که من فرق میان دعای گریه و گیسوبران باران را نمی فهمم ؟!

خسته ام...

خسته!

ری را !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۵۱
افشین زارعی
حیرت‌آور است
من آوازهای شما را می‌شناسم
من آوازهای شما را فهمیده‌ام
می‌فهمم چه عزتی دارد این زندگی،
به وقت که در داناییِ تمام
جهان زاده می‌شود،
و آدمی نرمش حروف را حس می‌کند
و آدمی از هوای حوصله‌ی بسیار ... بسیار می‌شود.


روزی را به یاد آر
که توانِ برخاستنِ سکوتت نبود
و به روزی بیندیش
که توانِ سکوتِ برخاستنت نخواهد بود!


حالا سوارانِ ستاره‌سان می‌آیند
نترسید از ترانه‌هاشان
گوش فرا دهید
از آسمان می‌خوانند
و سپیده‌دم از پسِ غبار اسب‌هاشان
زاده خواهد شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۵۰
افشین زارعی

"الا یا ایها الساقی!"
این تو، این پیاله، اینم طهورای خودمون
می مثلا با قافیه‌ی خودت: باقی!
که ما فرقش و نفهمیدیم با این یکی چیه؟
راه به راه رفتیم تا رسیدیم به یه رویا
به یه رویای بی‌خیال
بعد برگشتیم سَرِ جا اَوَلِمون که چی!؟
که مثلا "ادر کاسا و ناولها ...!"
خُب اینو از همون اول می‌گفتی دختر!
اول و آخر نداره عشق
مشکل که افتاد،‌ بذار بیفته،
بنویسش پایِ شکسته‌ی ما! 


[منبع] این شعر از وب سایت رسمی سید علی صالحی نقل شده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۵۳
افشین زارعی

نه
پرس و جو مکن
حالم خوب است
همین دَم‌دَمای صبح
ستاره‌ای به دیدن دریا آمده بود
می‌گفت ملائکی مغموم
ماه را به خواب دیده‌اند
که سراغ از مسافری گم‌شده می‌گرفت


باران می‌آید
و ما تا فرصتی ... تا فرصتِ سلامی دیگر خانه‌نشین می‌شویم.
کاش نامه را به خطِ گریه می‌نوشتم ری‌را
چرا باید از پسِ پیراهنی سپید
هی بی‌صدا و بی‌سایه بمیریم!
هی همینْ دلِ بی‌قرارِ من، ری‌را
کاش این همه آدمی
تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می‌داشتند


ری‌را! ری‌را!
تنها تکرار نام توست که می‌گویدم
دیدگانت خواهرانِ بارانند.


[منبع] این شعر وبسایت رسمی استاد سید علی صالحی است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۱۴
افشین زارعی

بعضی اوقات
از همین بالای سرِ ما
چیزی می آید و می گذرد
نه حتی که با شتاب، خیلی هم آهسته، آرام، آشنا!
مثلا سایه ی ابری، کبوتری، پاره ی کاغذی خواب آلود...
ابر می آید و می گذرد
ابرِ آسوده انگار از سیبِ خود سوخته سخنمی گوید
کبوتر می آید و می گذرد
کبوترِ خسته انگار از انارِ خشکیده خبر می دهد
کاغذِ کهنه هم می آید و می گذرد
اما کاغذِ کهنه
از هیچ مشقِ خط خورده ای خبر ندارد.
من هم هنوز همین جا میان همین اوقاتِ آشنا
هی آهسته با خود سخن می گویم
هی آرام به سایه سارِ چیزهایی در هوا نگاه می کنم:
کاش تو از باران سخن می گفتی، ابرِ آسوده!
کاش تو از آسمان سخن می گفتی، کبوترِ خسته!
کاش تو از بادبادک و از خنده،
از خاطراتِ کودکان سخن می گفتی، کاغذِ کهنه ی خواب آلود!
چرا بعضی اوقات چیزی هیچ سرِ جای ممکنِ خود نیست؟
پس تکلیف من این همه ترانه چه می شود!؟
سید علی صالحی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۴۹
افشین زارعی
حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانی ست ...!
به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از دیدگانِ دریا نیست!
سربه سرم می گذاری ... ها؟
می دانم که می مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران می آید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۰۳
افشین زارعی
من هر سحر برای شستن گیسوان تو برمی خیزم،
به تبسم تو در خواب می نگرم،
و می دانم زنی که از کوچه ی ما می گذرد،
زنبیل زیر چادرش خالی ست.
تهی می آید و تهی باز می گردد، یعنی که ما زنده ایم هنوز!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۵
افشین زارعی
آرزو کن که آن اتفاق قشنگ بیفتد
رویا ببارد
دختران برقصند
قند باشد
بوسه باشد
خدابخندد به خاطر ما
ما که کارى نکرده ایم!‬

سید علی صالحی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۱۱
افشین زارعی