خاکستر
يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۵۰ ق.ظ
چون خواب ناز بود که باز از سرم گذشت
هوشنگ ابتهاج
نامهربان من که به ناز از برم گذشت
چون ابر نوبهار بگریم درین چمناز حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت
منظور من که منظره افروز عالمی ستچون برق خنده ای زد و از منظرم گذشت
آخر به عزم پرسش پروانه شمع بزمآمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت
دریای لطف بودی و من مانده با سرابدل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
منت کش خیال توام کز سر کرمهمخوابه ی شبم شد و بر بسترم گذشت
جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله ، لیکدیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت
خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکیدهر آرزو که از دل خوش باورم گذشت
صد چشمه اشک غم شد و صد باغ لاله داغهر دم که خاطرات تو از خاطرم گذشت
خوش سایه روشنی است تماشای یار رااین دود آه و شعله که بر دفترم گذشت
هوشنگ ابتهاج
۹۲/۰۶/۱۷