شخصی‌های من!

افشین زارعی | روز یا گاه‌نوشته‌ها، شعر‌های مورد علاقه و شخصی‌های من!

شخصی‌های من!

افشین زارعی | روز یا گاه‌نوشته‌ها، شعر‌های مورد علاقه و شخصی‌های من!

شخصی‌های من!
پیام های کوتاه
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۲ , ۲۲:۴۵
    ashegh!
  • ۷ ارديبهشت ۹۲ , ۰۰:۵۷
    لیمو
تنهام نذار٬ بی تو سخته، برگرد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۰۳
افشین زارعی
آخر هفته همسایه‌مون عروسی پسرشه. امروز خودش (مرده) واسه ناهار خونمون بود. الان مامانم رفته اونجا. چه می‌دونم مثل اینکه رسمه چند روز قبل دختره جهاز بیاره و همه زن‌ها دور هم جمع میشن و... خلاصه مامان من هم رفته! ایشالا عروسی من جهاز بیارن بعد مامان شماها بیان خونه‌ی ما و همه جمع شن! من هم از خوشی تو یه افقی جایی محو شم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۵
افشین زارعی
تکیه بده،اما...!روی شانه ای که وقتی خوابت برد سرت را روی زمین نگذارد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۹
افشین زارعی
امروز هم روز خوبی بود و هم نه! راستش اگر از انصاف نگذرم روز خوبی بود! روزی بود با یه سری خبر بد و یه خبر خوب. اما اون خبر خوبه پر رنگ‌تر از همه‌ی خبر بد‌ها بود!
اما سطر آخر شب: خدا‌یا شکرت که هستی. پناه بی‌ کس‌ها باش. این جوون‌ها را به راه راست هدایت کن! مرسی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۱۶
افشین زارعی

به گمانم باید

برای آرامش مادرم

دعای گریه و گیسوبران باران را به یاد آورم

دلم می خواست بهتر از اینی که هست سخن می گفتم

وقتی که دور از همگان

بخواهی خواب عزیزت را برای آینه تعبیر کنی

معلوم است که سکوت علامت آرامش نیست .

آسوده باش، حالم خوب است

فقط در حیرتم

که از چه هوای رفتن به جایی دور

هی دل بیقرارم را پی آن پرنده می خواند

به خدا من کاری نکرده ام

فقط لای نامه هایی به ری را

گلبرگ تازه ای کنار می بوسمت جا نهاده و

بسیار گریسته ام

چرا از اینکه به رویای آن پرندهء خاموش

خبر از باغات آینه آورده ام ، سرزنشم می کنید ؟!

خب به فرض که در خواب این چراغ هم گریه ام گرفت

باید بروید تمام این دامنه را تا نمی دانم آن کجا

پر از سایه سار حرف و حدیث کنید ؟

یعنی که من فرق میان دعای گریه و گیسوبران باران را نمی فهمم ؟!

خسته ام...

خسته!

ری را !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۵۱
افشین زارعی
خیلی سخته رو سجاده روبه‌روی خدا بایستی و ندونی چی بگی! اون وقت‌هایی را می‌گم که اگه برای خودت دعا کنی به ضرر دیگری و اگه برای او دعا کنی سر خودت بی‌ کلاه می‌مونه! خیلی سخته جوری دعایی کنی که نه سیخ بسوزه نه کباب! تو این جور مواقع باید بگی خدایا ریش و قیچی را میدم دست خودت، دیگه خود دانی! البته همین حرف فقط به زبان آوردنش سخته! اگه از ته ته دلت بگی خدایا خودت همه چی را درست کن هنر کردی نه اینکه یه سمت دلت دلهوره‌ی نشدن کارت باشه و یه سمتش نگران او بودن! خیلی سخته!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۸
افشین زارعی
حیرت‌آور است
من آوازهای شما را می‌شناسم
من آوازهای شما را فهمیده‌ام
می‌فهمم چه عزتی دارد این زندگی،
به وقت که در داناییِ تمام
جهان زاده می‌شود،
و آدمی نرمش حروف را حس می‌کند
و آدمی از هوای حوصله‌ی بسیار ... بسیار می‌شود.


روزی را به یاد آر
که توانِ برخاستنِ سکوتت نبود
و به روزی بیندیش
که توانِ سکوتِ برخاستنت نخواهد بود!


حالا سوارانِ ستاره‌سان می‌آیند
نترسید از ترانه‌هاشان
گوش فرا دهید
از آسمان می‌خوانند
و سپیده‌دم از پسِ غبار اسب‌هاشان
زاده خواهد شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۵۰
افشین زارعی

"الا یا ایها الساقی!"
این تو، این پیاله، اینم طهورای خودمون
می مثلا با قافیه‌ی خودت: باقی!
که ما فرقش و نفهمیدیم با این یکی چیه؟
راه به راه رفتیم تا رسیدیم به یه رویا
به یه رویای بی‌خیال
بعد برگشتیم سَرِ جا اَوَلِمون که چی!؟
که مثلا "ادر کاسا و ناولها ...!"
خُب اینو از همون اول می‌گفتی دختر!
اول و آخر نداره عشق
مشکل که افتاد،‌ بذار بیفته،
بنویسش پایِ شکسته‌ی ما! 


[منبع] این شعر از وب سایت رسمی سید علی صالحی نقل شده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۵۳
افشین زارعی

نه
پرس و جو مکن
حالم خوب است
همین دَم‌دَمای صبح
ستاره‌ای به دیدن دریا آمده بود
می‌گفت ملائکی مغموم
ماه را به خواب دیده‌اند
که سراغ از مسافری گم‌شده می‌گرفت


باران می‌آید
و ما تا فرصتی ... تا فرصتِ سلامی دیگر خانه‌نشین می‌شویم.
کاش نامه را به خطِ گریه می‌نوشتم ری‌را
چرا باید از پسِ پیراهنی سپید
هی بی‌صدا و بی‌سایه بمیریم!
هی همینْ دلِ بی‌قرارِ من، ری‌را
کاش این همه آدمی
تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می‌داشتند


ری‌را! ری‌را!
تنها تکرار نام توست که می‌گویدم
دیدگانت خواهرانِ بارانند.


[منبع] این شعر وبسایت رسمی استاد سید علی صالحی است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۱۴
افشین زارعی

الا یا ایها الساقى! ز مـــى پُر ســــاز جامم را

که از جـــانم فــــرو ریزد، هواى ننگ و ناممرا

از آن مى ریز در جـــامم کــه جانم را فنا سازد

برون سازد ز هستى، هسته نیرنگ و دامم را

از آن مى ده که جانم را  ز قید خود رها سازد

به خود گیـــرد زمـــــامم را، فرو ریزد مقامم را

از آن مى ده کــه در خلوتگـــــه رندان بیحرمت

به هم کــوبد سجودم را، به هم ریزد قیامم را

نبـــــودى در حـــریمِ قدسِ گلــــرویان میخــانه

که از هـــر روزنـــى  آیم، گلى گیرد لجامم را

روم در جـــرگه پیران از خــــــود بى خبر، شاید

برون ســـازند از جــانم، به مى افکار خامم را

تـــو اى پیــــک سبکباران دریــــاى عدم، از من

به دریادارِ آن وادى، رســـان مدح و سلامم را

به ســـاغر ختم کردم این عدم اندر عدم نامه

به پیرِ صومعه بــــرگو: ببین حُسن ختــامم را


دیوان حضرت امام خمینی (ره)

[منبع] این شعر دیوان اشعار است و همچنین می‌توان در کتابخانه‌ی اینترنتی تبیان آن را مطالعه کرد!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۴۲
افشین زارعی