شخصی‌های من!

افشین زارعی | روز یا گاه‌نوشته‌ها، شعر‌های مورد علاقه و شخصی‌های من!

شخصی‌های من!

افشین زارعی | روز یا گاه‌نوشته‌ها، شعر‌های مورد علاقه و شخصی‌های من!

شخصی‌های من!
پیام های کوتاه
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۲ , ۲۲:۴۵
    ashegh!
  • ۷ ارديبهشت ۹۲ , ۰۰:۵۷
    لیمو

شعر خواندن را دوست دارم! بعضی وقتها باید بی دلیل بعضی کارها را انجام داد! بی پروا بودن هم می تواند لذت بخش باشد!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۵۵
افشین زارعی

الان یهو دلتنگ شدم... اگه روزی این دلتنگی ها و این بغض‌ها نباشه من باز هم دلتنگ میشم... الان دلتنگ خاطره‌هام و اون موقع دلتنگ دلتنگی‌هام... خوبه که این دلتنگی‌ها هست! اگه این‌ها نباشه من دق می‌کنم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۳۴
افشین زارعی

چقدر خوبه که آدم‌ها بدون واهمه و بی‌پروا از دلتنگی‌هایشان بگویند... راستش دلم برای صدای قطارهای کنار خوابگاه یزد تنگ شده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۳
افشین زارعی
پدر نفس(خسرو شکیبایی): شما اومدی خواستگاری دختر من، به چه پُشتی؟
امیرعلی(شهاب حسینی): اهل بیت.
پدر نفس(خسرو شکیبایی): چی؟
- منظورشون امام حسینه.
پدر نفس(خسرو شکیبایی):
آهان! پس جواب من این بود"امام حسین" بگید خودش بیاد!

دل شکسته
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۲۵
افشین زارعی
چون خواب ناز بود که باز از سرم گذشت
نامهربان من که به ناز از برم گذشت
چون ابر نوبهار بگریم درین چمن
از حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت
منظور من که منظره افروز عالمی ست
چون برق خنده ای زد و از منظرم گذشت
آخر به عزم پرسش پروانه شمع بزم
آمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت
دریای لطف بودی و من مانده با سراب
دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
منت کش خیال توام کز سر کرم
همخوابه ی شبم شد و بر بسترم گذشت
جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله ، لیک
دیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت
خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید
هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت
صد چشمه اشک غم شد و صد باغ لاله داغ
هر دم که خاطرات تو از خاطرم گذشت
خوش سایه روشنی است تماشای یار را
این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت

هوشنگ ابتهاج
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۵۰
افشین زارعی
فقط خوب است کمی برهنه در باران،هَوَس کنیم، کودک شویم
بوی گُل و ستاره و بوسه بشنویم،
و بعد، یک لحظه
به چیزهای عزیزِ همین زندگی بیندیشیم.
سیدعلی صالحی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۱۶
افشین زارعی
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ...
یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۱۲
افشین زارعی

آدمی با این همه بزرگی و وقار بعضی‌وقتها اسیر دل میشه و وقتی دل به زنجیر زلفی خوش باشه تمام بزرگی انسان دوان به سوی آن ناز و کرشمه است... به راستی عشق انسان را انسان می‌کنه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۵۴
افشین زارعی

سیمین: اون می‌فهمه که تو پسرشی؟
نادر: من که می‌فهمم اون پدرمه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۲
افشین زارعی

...نه، دیگر نمی شود، نمی شود به واژه باران پناه برد،
چتری همیشه هست...

-تصویری از پشت صحنه مرد هزار چهره-
یادداشت پر احساس مهران مدیری در سال ۸۹ درباره زنده‌یاد خسرو شکیبایی:



مهران مدیری در یادداشتی که در کتاب مرحوم خسرو شکیبایی منتشر شده به تمجید از مرحوم شکیبایی پرداخته است . مدیری دراین یادداشت نوشته است :

از روزی که او را شناختم و از اولین باری که او را دیدم ، حالش خوب نبود . اصولا هیچ وقت حالش خوب نبود . منظورم بدحالی جسمانی اش نیست . احساس خوشبختی درونی نداشت . از آن آدم های غمگینی بود که ذاتا اندوه را در خود داشت . این در صدایش بود . در لحن گفتارش بود ، در چشمانش بود و در حرکت دستانش . شاید با همین اندوه درون ، احساس شادی داشت و با همین دلمشغولی های درون ، خودش را زنده نگه می داشت . دوست داشت تنها باشد . دوست داشت خلوت باشد . دیگران را به خود راه نمی داد . هرگز نفهمیدم چه چیزی خوشحالش می کند و چه زمانی حالش خوب است .
برای بازی در پاورچین به او تلفن زدم . رفتم خانه اش و نشستیم به درد دل . در همه جای خانه بود . مجسمه اش ، عکس هایش ، نقاشی هایی که از چهره او کشیده بودند ، جوایزی که گرفته بود . تصویر آدم های مهمی که با او کار کرده بودند . و نقطه درخشان کارنامه اش ، هامون . همه جا پر از او بود و او غمگین ، مثل کودکی بود که توسط خداوند تنبیه شده باشد . یک بغض نهفته که در گلوی او بود و نمی دانم چرا . گفت که می آید و در پاورچین بازی می کند . فردا به محل فیلمبرداری ما آمد و حرف زدیم . می دانستم که نمی آید . حوصله نداشت ، حقیقت را نمی گفت که دل مرا نشکند . حوصله نداشت و رفت . چند سال گذشت . برای بازی در مرد هزار چهره به او تلفن زدم و در یک روز برفی دوباره به محل فیلمبرداری ما آمد . غمگین تر ، شکسته تر و بی حوصله تر .

مدیری در ادامه یادداشت خود نوشته است : باز هم می دانستم که نمی آید . با هم حرف زدیم . حوصله نداشت . باز هم نمی خواست که دل مرا بشکند . بهانه آورد و باز هم حوصله نداشت و رفت . نزدیک درب خروجی برگشت ، مرا بوسید و گفت : من همیشه یک بازی به تو بدهکارم ، و رفت ، برای همیشه رفت . روزی که برای خاکسپاری رفتم ، و هزاران نفر آمده بودند تا این پیکر غمگین را به خاک بسپارند و مردم فراوانی که دوستش داشتند و می گریستند . و مردم فراوان دیگری که آمده بودند با هنرمندان مورد علاقه شان عکس بگیرند و عده فراوان هنرمندانی که سعی داشتند به دیگران بفهمانند که ما بیشتر از شما با ایشان دوست بودیم ، و در این هیاهوی عظیم ، آخرین جمله او را دوباره شنیدم که می گفت : من همیشه یک بازی به تو بدهکارم ......... مطمئنم در بهشت ، روزی با او کار خواهم کرد . احتمالا در یک تئاتر مشترک که آنجا دیگر ، حوصله دارد، حالش خوب است و غمگین نیست .

به نقل از کتاب خسرو شکیبایی . به کوشش الهام قره‌خانی

منبع: صحفه‌ی مهران مدیری در فیسبوک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۵
افشین زارعی

توی چند روز گذشته برای ثبت نام دانشگاه به گرگان رفتم. کار ثبت نام تمام شد. اما حسابی خسته شدم. دو روز مدام توی ماشین بودم. هوای گرگان هم که هزار ماشالله شرجی شرجی... شهر خیلی خوبیه تو نگاه اول از آمل و بابل و یکم هم از ساری قشنگ‌تر بود. از مردمانش هم خوشم اومد. لهجه‌ی ناز و مرام خوبی داشتند. دیروز خواستم برگردم سنندج ساعت 2 سوار ماشین شدم. ساعت 6 رسیدیم به جنگل آمل و محور آمل - تهران، ترافیک خیلی سنگینی بود. تقریبا یک ساعت توی ترافیک بودیم. شب ساعت 9:5 پایین‌تر از رود‌هن شام خوردیم و ساعت 10:30 و 11 تهران بودیم. ساعت 4:30 صبح توی رزن پمپ‌هوای اتوبوس خراب شد و تا ساعت 7 صیح مشغول تعمیر بودند. خلاصه اینکه به جای ساعت 8 صبح ساعت 12 ظهر رسیدم سنندج. وقتی خواستیم پیاده شیم راننده اتوبوس گفت آقایان و خانم‌ها از همه معذرت می‌خوایم که توی این سفر خیلی اذیت شدید. من هم گفتم اتفاقا خاطره شد و به راننده قول دادم که بلیط را به یاد اون سفر نگه‌داری کنم!

واقعا هم خوب بود. البته خیلی خسته کننده و آزاردهنده بود اما خیلی هم خندیدم و خوش گذشت! وقتی میشه به یک اتفاق یا یک بزنگاه و وهله‌ از زندگی دید و نگاه خوب داشت، چرا با دید بد خوبی‌ها را هم ندید؟ واقعا خوب بود!

توی همین چند ساعتی که برگشتم هنوز خستگی بر وجودم سنگینی می‌کنه. چه خوابی بکنم امشب!!!

حالا قرار شده از اول مهر برم و به یاری خدا دوره‌ی کارشناسی ارشدم را توی شهر گرگان سپری کنم!

ان‌شاءالله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۲۸
افشین زارعی
ابتدا شما را نادیده می گیرند، بعد به شما می خندند، سپس با شما مبارزه می کنند و در آخر شما پیروز می شوید.
گاندی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۲۶
افشین زارعی
ای قطار :
راه خودت را بگیر و برو . . .
نه کوه توان ریزش دارد !!!
و نه ریزعلی پیراهن اضافی !!!
روزگار ، روزگار دیگری است . . .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۲۶
افشین زارعی
حالا که پر از حرفیم، زنگ انشا نداریم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۴۲
افشین زارعی
اینکه همیشه تو زندگى به دو راهى و چند راهى میرسى درست. اینکه اکثر این راهها شبیه همونیه که قبلا رفتى، بماند. مهم اینه چقدر مسیر درست را رفته باشى...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۰۵
افشین زارعی
این دنیا به این بزرگى که همه چیز توش پیدا میشه، اگه کسى نتونه گم شده هاى خودش را پیدا کنه کوتاهى از خودشه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۲۸
افشین زارعی
تنهایی یعنی اینکه کلی آدم دورورت باشه اما هیچکی نفهمه غصه‌ات از چیه!
تنهایی هم خوبه و هم نیست! تنهایی فرصتیه برای نزدیک شدن به خدا و نداشته‌هات.
با اسن خال تنهایی واقعی وقتی که همه چیز داشته باشی اما دور از خدا باشی!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۲۵
افشین زارعی
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

فاضل نظری
منبع شعر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۴
افشین زارعی
من بسیار تلاش کردم اما آخر هم نفهمیدم که این قدرت و حفظ و سیانت از آن تا چه اندازه بها دارد. چه مقدار می‌ارزد؟ اگر بخواهیم عددگذاری کنیم، چند تا؟! درست است این را نفهمیدم اما فهمیدم که اگر این عدد حفظ قدرت به هر قیمت واحدی داشته باشد، آن واحد جان انسان‌ها و گرفتن زندگی‌شان است. مثلا حفظ قدرت ارتش مصر امروز واحدش ۱۰۰۰ نفر بود!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۰۸
افشین زارعی
بی اعتماد بودن خوب نیست... اما تو این دوره زمونه سخت میشه بی اعتماد نبود و نموند!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۴۷
افشین زارعی